یادم می آید تازه به بلوغ رسیده بودم، وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود، هویتی برای خودم میخواستم اما پیدا نمیکردم. سالهای سال به تباهی گذشت و کسی راهنمایی ام نکرد تا بدانم زندگی چقدر "جدی" است.

کسی نبود که بگوید تمام انتخاب ها و تصمیماتت جاده ی یک طرفه است اگر بروی دیگر برگشتن از آن سخت است. حالا اما احساس می کنم که در بن بستی تمام عیار گرفتار شده ام، این بن بست به صورت "قانون" درآمده است و حتی پشتش تعهدی نیز هست.

دلیلش چه بود؟ منظورم دلیل گرفتار شدنم مثل خری بارکش که هرقدر شلاقش میزنند نه جلو می رود نه عقب فقط درجا میزند. دلیلش واضح است من روی تقدیرم تسلط نداشتم و نخواستم کنترل زندگی ام را بدست بگیرم، شرایط تصادفی، اتفاقات تصادفی، انتخاب های تصادفی از من بازنده ای ساخت که هرگز قمار نکرد.

حالا برعلیه خانواده هستم، برعلیه جامعه و حتی وقتی صدایی اعضای خانواده رو میشنوم، آرامشم بهم میخورد گویی حساسیت پیدا کرده ام به تمام صدا های آشنا.

شاید بعد ها این گوساله، شیر بیشه شود و برای شما تعریف کند که زندگی اش را چگونه تغییر داد، شاید گوسالگی را ادامه دهد یا شاید خودش را از لبه پرتگاه پایین پرتاب کند و از بین برود، درهرحال با تمام وجود به شما هشدار میدهم که تقدیرتان را خودتان در دست بگیرید.#روزنوشت

عقل یا احساس؟ کدام درست می گوید؟

داستان زندگی من-1

چطور مدیتیشن را به درستی انجام دهیم؟

تمام ,زندگی ,شاید ,ام ,دلیلش ,نکرد ,و حتی ,اعضای خانواده ,صدایی اعضای ,خانواده رو ,وقتی صدایی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

49976470 81049331 گلدونهـ happyschool1398 تراژدی khalehnegin@gmail.com بی پلاکم behdasht-banovan javaniranii